-
مهاجرت به خانه جدید
پنجشنبه 22 فروردینماه سال 1392 22:08
آدرس این وبلاگ از بلاگ اسکای به بلاگفا منتقل شد لطفا روی آدرس زیر کلیک کنید http://bidgoly45.blogfa.com/
-
مردی ازتهران
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1392 15:43
مردی ازتهران درسالهای خیلی دور که نزد پدر و مادرمان مشغول شغل قالی بافی بودیم خیلی جریانها را می دیدیم ،یا از زبان پدر و مادرمان و یا از زبان دیگران می شنیدیم . واز آنجایی که فیلم، تلویزیون ،سریال،مبایل وبازیها ی کامپییوتری نبود همۀ جریانها در ذهن ما نقش می بستند وحالا پس از ده ها سال یکی یکی به یادمان می آید و بعضی...
-
دایی خیرالله
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1392 19:58
دایی خیرالله به رحمت خدا رفت خیرالله خالوئیان دایی بزرگوار بنده امروز به دیدار معبود شتافت. او اگر چه هنرمند نبود اما همین بس که هنرمندی همچون شهید محمد خالوئیان را به جامعه تقدیم کرده بود او امروز به جمع هنرمندانی از خانواده اش پیوست که از دیرباز به دیار باقی رفته بودند .اوامروز به دیدار پدر مرحومش که شاعری هنرمند...
-
اولویت
دوشنبه 12 فروردینماه سال 1392 23:11
خیابان معین آباد جزوء اولین خیابانهای بیدگل می باشد .پس از انقلاب از طرف مسؤلین بنا بر این شد که این خیابان اصلاح و عریض تر بشود.ابتدا کمی جدی گرفتند واخطار به مردم دادند.پس از مدتی سرد شدند و بی توجه .بعد ها مردم محله دنبالش را گرفتند و بارها به شهرداری رفتند و همیشه مسؤلین به مردم گفتند خیابان معین آباد در اولویت...
-
نوروز و اس ام اس
یکشنبه 4 فروردینماه سال 1392 22:31
سالها قبل که دولت الکترونیک نبود مردم نوروز را به طریقی دیگر تبریک می گفتند چند روز مانده به عید نوروز برای آشناها و فامیل کارت تبریک می فرستادند کارتهای تبریک بسیار زیبا بودند بعضی از کارتها عکس طبیعت را نشان می داد که علامت آمدن بهار بود بعضی از کارتها عکس گل محمدی یا گل یاس یا گل رُز بود که بسیار زیبا بود. بعضی...
-
ماشین کُمِر
جمعه 25 اسفندماه سال 1391 21:33
درسالهای هزاروسیصدوچهل وپنج تا هزارو سیصدوپنجاه وپنج مردم موقعی که می خواستند به کاشان بروند با ماشینی به اسم کُمر به کاشان می رفتند ماشین کُمر شبیه مینی بوس بود اما کوچکترو گوشه هایش گرد بود و در پشت کُمر پله ای بود که از آن برای رفتن به بالای ماشین استفاده می کردند در بیدگل دو ایستگاه برای رفتن به کاشان بود به یکی...
-
دیگر نیست
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 23:53
شبهای گرم تابستان توی تارامی می خوابیدیم.اول شب از حوض بزرگ خانه مان صدای قورباغه واز لابلای گلهای لاله عباسی صدای جیر جیرک و سوسک باغی می آمد که دیگر نیست. در نیمه های شب صدای زوزه شغالها از یک طرف آبادی می آمد که فقط برای چند لحظه صدا می کردند و بعد از چند ثانیه شغالهای آن طرف آبادی جوابشان را می دادند،دیگر نیست. در...
-
تانکر هوایی
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1391 21:13
در قدیم الایام که سازمان آب و فاضلاب نبود آب منطقه ای بید گل را به وسیله ی یک تانکر هوای تأمین می کردند و بعدها به علت های می خواستند این تانکر هوایی را از شهر بیرون ببرند. و لذا دست به کار شدند وچند روزی ستونهای تانکر رابه وسیله دستگاه هوا برش می دادند تااینکه یک روز از انجا رد می شدیم که دیدیم دو جرثقیل ایستاده اند...
-
نوروز و بچگی ما
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 23:02
هنوز دو ماه مانده بود به عید نوروز که آرام آرام مردم درتدارک نوروز بودند. هرکس که قالیش دوخت آخر بود سعی میکرد شاگرد پشت قالی کند تاقبل از عید قالیش پایین بیاید، ما هم که بچه بودیم چند ماه مانده به عیدبه دکان بشکن نشکنه میرفتیم و یک قلک سفالی می خریدیم و گوشه زیر داغۀ سرداب (طاقچه سرداب)خانه امان کار می گذاشتیم تا پول...
-
لنگه کفش
شنبه 28 بهمنماه سال 1391 22:54
سال 1357 بود. انقلاب تقریباً به اوج خود رسیده بود. هر روز از یک محله ای تظاهرات می کردند و به دیگر محله ها می رفتند و در آخر هر تظاهرات یک نفر سخنرانی می کرد. صبح روز جمعه بود، تاریخ دقیقش را نمی دانم. اما این را می دانم که قرار بود تظاهرات از حسینیه محله مختص آباد شروع شود. من و برادرانم به حسینیه مختص آباد رفتیم و...
-
امنیه
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 08:25
سالهای قبل از انقلاب که تلویزیون و وسایل کنونی نبود. مردم برای سرگرمی خود به بازی روی می آوردند و اکثر بازیها دسته جمعی بود. مثلاً عده ای بازی گوی گرفتنی می کردند، عده ای بازی هفت سنگ، عده ای بازی تاویزی و عده ای بازی تیله یا بازی زل که هر کدام از بازیها احتیاج به توضیحات خاص خود را دارد. مکانی که جوانان و بزرگسالان...
-
ساواکی
دوشنبه 16 بهمنماه سال 1391 06:56
در یک روز گرم تابستان سال 1356 بعد از ظهر ما در خیابان خاکی معین آباد در سایه دیوارهای خشتی بلندی بازی می کردیم که ناگهان ماشین ژاندمری با چندتا امنیه ترسناک که کلاه مسی بر سر و اسلحه در دستشان بود از ماشین پیاده شدند ، دو تای آنها داخل کوچه ای شدند که به خیابان منتهی می شد و چند نفرشان به داخل منزل آقای سید علی...
-
هاجر طلایی
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1391 20:45
در سالهای دهه 1350 در کوچه های خاکی محله های دربریگ و علی اکبر بیدگل زنی را می شد در حال قدم زدن درگذر ها دید که معروف بود به هاجر طلایی ، البته این نام را به خاطر این به او داده بودند که او موهایی به رنگ طلایی داشت . هاجر همیشه یک بستنه ای پر از لباس و چیزهای دیگر به همراه داشت ، همانند چیزی شبیه به کیف زنهای امروزی...