در کوچه های بیدگل

خاطرات محمد بیدگلی

در کوچه های بیدگل

خاطرات محمد بیدگلی

ساواکی

در یک روز گرم تابستان سال 1356 بعد از ظهر ما در خیابان خاکی معین آباد در سایه دیوارهای خشتی بلندی بازی می کردیم که ناگهان ماشین ژاندمری با چندتا امنیه ترسناک که کلاه مسی بر سر و اسلحه در دستشان بود از ماشین پیاده شدند ، دو تای آنها داخل کوچه ای شدند که به خیابان منتهی می شد و چند نفرشان به داخل منزل آقای سید علی مصباحی رفتند و خانه را محاصره کردند و خیابان معین آباد را بستند.

یکی از ماموران به طرف ما آمد چند متری که به ما رسید فریاد زد چرا اینجا بازی می کنید؟به خانه هایتان بروید ، بعد ما با گریه بلند شدیم و به خانه هایمان برگشیم.

مادرم موقتی صدای گریه من را شنید سریع به طرفم آمد و گفت چه شده ؟ چرااین طور کریه می کنی؟

من با اشاره در خانه را به او نشان دادم مادرم به طرف در خانه رفت و داخل خیابان را نگاه کرد و فوری برگشت و در را محکم بست ، خواهرم از پشت دار قالی پایین آمد و گقت چه خبراست ؟ مادرم گقت امنیه ها داخل خیابان هستند ، در را خانه را باز نکنید.

آثار نگرانی زیادی در  چهره ی مادرم پیدا بود چون قبل از اینکه امنیه ها بیایند پدرم کوزه آب را برداشته بود و رفته بود آب انبار آقا شهاب برای ما آب سرد بیاورد و حالا او دیر کرده بود.

پس از دقایقی در خانه به صدا در آمد در را باز کردیم پدرم بودداخل خانه شد ودر را بست ، پرسیدیم چه خبر؟گفت : خیابان را محاصره کرده اند ساواکی ها به داخل خانه ی آقای مصباحی ریخته اند .

هر روز که پدر با کوزه  از آب  می آورد ما با اشتها می خوردیم اما آن روز انگاردر خانه ما هیچ کس تشنه نبود با برادرم به روی پله های پشت بام رفیم و خیابان را تماشا می کردیم  خانه ما درست رو به روی  منزل آقای مصباحی بود از صد متر مانده به خانه ما تا صد متر آن طرف تر جمعیت زیادی ایستاده بودند ولی هیچ کسی یک قدم جلو نمی رفت . بعد از چند ساعت دیدم ماموران آقای حسین مصباحی را دستبند زده بودند و او را از داخل خانه بیرون آوردند و سوار ماشین کردند و به دنبال آنها چند بسته کتاب را که از منزلشان جمع کرده بودند را داخل ماشین گذاشتند وبه همراه همه امنیه ها از آنجا رفتند .

ما از پله های پشت بام پایین آمدیم و به داخل خیابان رفتیم ظرف چند دقیقه جمعیت زیادی آنجا جمع شدند و همه از یکدیگر سوال می کردند چه خبر است؟ ولی هیچ کس جوابی برای گفتن نداشت که بدهد ....

بطوری که بعدها ما شنیدیم حسین مصباحی را به مدت سه ماه و نیم در زندان تبریز مورد ضرب وشتم قرار دادند واز آنجایی که نتوانسته بودند مدرک جرمی علیه او پیدا کنند او را آزاد کردند و به آغوش خانواده اش بر گشت و در حال حاضر با داشتن مدرک مهندسی مکانیک به عنوان استاد دانشگاه تهران در دانشگاه شهید رجایی تدریس می کند خداوند به او توفیق دهد.

نظرات 4 + ارسال نظر
حسین دوشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 06:59 ق.ظ

جالب بود

ستاری دوشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:57 ب.ظ

سلام / خوش آمدید.

محسن معتمدی ( ناگفته ها) سه‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:21 ق.ظ http://negofteh.persianblog.ir/

با سلام
خوش آمدی این خاواده کلا وبلاگی و هنر مند و فعال هستند
یا علی

ستاری سه‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:26 ق.ظ

به اطلاع میرساند:
از دیروز بار دیگر متاسفانه فردی به نام دوستان وبلاگ نویس نظرات سخیف می گذارد.عزیزان توجه کنند و محتوای نظر را دقیق مطالعه کنند و از تایید موارد مشکوک خودداری نمایند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد