در کوچه های بیدگل

خاطرات محمد بیدگلی

در کوچه های بیدگل

خاطرات محمد بیدگلی

دیگر نیست

شبهای گرم تابستان توی تارامی می خوابیدیم.اول شب از حوض 

 

 بزرگ خانه مان صدای قورباغه واز لابلای گلهای لاله عباسی

 

 

صدای جیر جیرک و سوسک باغی می آمد که دیگر نیست.  

 

در نیمه های شب صدای زوزه شغالها از یک طرف آبادی می آمد  

 

که فقط برای چند لحظه صدا می کردند و بعد از چند ثانیه شغالهای  

 

آن طرف آبادی جوابشان را می دادند،دیگر نیست. 

 

در اواخر شب از روی دیوار کاهگلی همسایه نور فانوسی را می

  

 دیدی که نشان می داد پیر مردی برای آبیاری به صحرا می رورد

 

 

که دیگر نیست.

  

 

نزدیکی های اذان صبح صدای مناجات اهل دل از دور دست ها

  

می آمد و انسان را به یاد خدا می انداخت که دیگر نیست. 

 

نزدیکی های طلوع آفتاب صدای خروسها از تمام محله ها می آمد

  

 که دیگر نیست.

  

با رفتن پدر در صبح زود صدای درب چوبی خانه می آمد،دیگر

 

 

 نیست.

  

مادرم درب کجۀ مرغ و خروس ها را باز می کرد و صدای جیک

  

جیک جوجه ها گوش ما را نوازش می داد،دیگر نیست.

  

آفتاب کمی با لا آ مده بود که دهقانان و کشاورزان سوار الاغ های

 

  

خود بودند و به صحرا می رفتند و بلند بلند با هم حرف می زدند

 

 

که دیگر نیست.

  

صدای گنجشکها و پرندگانی که در شکاف چینه های خشتی و گلی

  

لانه داشتند چه زیبا بود اما دیوارهای امروزه سنگ،سرامیک و

  

آجرنماست و لانه ی پرنده دیگر نیست. 

 

صدای غارغار کلاغها ازدرختان سر به  فلک کشیده کارخانۀ برق

 

بیدگل می آمددیگرنیست.

 

جهاز دختر خانمها بر روی خونچه و چرخ گاری دیگر نیست.

 

عمارت قعله ی بزرگ معین آباد سلخ جلوی آن باغ بزرگ ودیدنی

 

پشت آن دیگر نیست که اگر می بود امروزه بزرگترین مرکز

 

توریستی این شهر برای گردشگران داخلی وخارجی بود.

 

جغدی که غروب آفتاب در دیوارهای کهنه و قدیمی زیارت

 

شاهزاده اسماعیل با صدای بلند می خواند یا به قول ما شیون می  

 

کرد دیگر نیست .

  

درختهای توت میدان سلمقان دیگر نیست .

 

قبرستان شاهزاده حسین بیدگل دیگر مخوف و تر سناک نیست. 

 

قنات مبارکه نیست،جوی کلتی نیست،آب دست زیر نیست،گردوله

 

نیست،محگل نیست،صفا نیست،صمیمیت نیست،یک رنگی نیست.

  

پیش از این مردم دنیا دلشان درد نداشت

  

                         هیچ کس غصۀ این را که چه می کرد نداشت

 

همیشه سادگی و لطف و صفا می جوشید

 

                                 خودمانیم زمین این همه نامرد نداشت

 

جمله هایی که نوشتم برای هر یک صفحه ای از کتاب را لازم

 

است که برای ما وقت دیگرنیست. 

نظرات 5 + ارسال نظر
حسین بیدگلی پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 05:40 ق.ظ

محگل نیست یعنی چه منظور اگر ماه گل است که باید مهگل یا مه گل نوشته شود.

نام منطقه ای بود در بالای دشت معین آباد که استخر بزرگی درآن وجود داشت ودشت
معین آباد را به وسیله ی استخ مَحگِل آب می کردند.

خدمتی پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:56 ب.ظ http://khedmaty.persianblog.ir/

قنات مبارکه نیست،جوی کلتی نیست،آب دست زیر نیست،گردوله

نیست،محگل نیست،صفا نیست،صمیمیت نیست،یک رنگی نیست.

درعوض خیابان هست شلو غی هست ماشین وموتورهست تکچرخ هست موسیقی هست مزاحمت هست کینه هست وخیلی چیزای دیگه هست ..

مرتضی آکسته جمعه 25 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:22 ب.ظ http://akharinnegah.blogfa.com

هیچ چیز قابل برگشتن نیست

که زمان می گذرد

و زمان واژۀ محدودیت است

همچنان می گذرد....

*

و نمی آید باز

که بسازیم سلامی به لبی

که بگیریم سحررا ز شبی

حسین ناظمی پنج‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:35 ق.ظ

سلام جناب آقای بیدگلی
هرچند وقت یکبار که وقتم اجزه بدهد به وبلاگ شما سر می زنم از مطالب جالب شما لذت می برم. ببخشید که معمولاٌ فرصت نمی شود نظر بدهم. هدف نوشتن این چند سطر نیز خسته نباشی و دست مریزاد می باشد . التماس دعا

هانیه شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 04:58 ب.ظ

fبسه اقا ای چیزا چی چیه مینویسی.اعتراض دارم. یه نگاهی به دوروبر خودتون بندازین

باسلام
اعتراضت قبول اما هر زمانی زیبای خاص خودش را دارد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد