در کوچه های بیدگل

خاطرات محمد بیدگلی

در کوچه های بیدگل

خاطرات محمد بیدگلی

مردی ازتهران

                   مردی ازتهران

درسالهای خیلی دور که نزد پدر و مادرمان مشغول شغل قالی بافی بودیم خیلی جریانها را می دیدیم ،یا از زبان پدر و مادرمان و یا از زبان دیگران می شنیدیم .

واز آنجایی که فیلم، تلویزیون ،سریال،مبایل وبازیها ی کامپییوتری نبود همۀ جریانها در ذهن ما نقش می بستند وحالا پس از ده ها سال یکی یکی به یادمان می آید و بعضی از آنها را به روی کاغذ می آوریم.

موضوعی را که در اینجا می خوانید واقعیتی است که شاید برای دیگر خانواده ها نیز به طریقی دیگر اتفاق افتاده باشد.پدرم از طریق قالی بافی اِمرار معاش می کرد وزندگی یک خانواده نُه نفره را با سختی می گذراند.قالیهایش که پایین می آمد آن را به بازار کاشان می برد وپس از چند ماه با چک به دلالان یا بازاریان کاشان می فروخت وآنها هم چک مشتریانشان را به او می دادند و بعضی وقتها پیش می آمد مو قعی که تاریخ چک می رسید به در خانۀ ما می آمدند وچک را می گرفتند وبا یک کلمۀ ببخشید چند ماه دیگر سر می بستند. یک روز بعد از ظهر شخصی در خانۀ ما را زد و گفت که فلانی ور شکست کرده و به کشورهای خارج فرار کرده است.پدرم به اتاق آمد و جریان را به مادرم گفت وبعد گفت سی هزار تومان چک او را داریم که یک جفت قالی بوم گُلی دوازده متری به او فروخته بودیم (سی هزار تومان پول سال 55،56 )که پدرم با مشکلات زیادی روبرو شد. پس از مدتی پدرم دو تا قالی زد یکی را مزدی برای ارباب دیگری را برای خودمان که با پول قالی مزدی خرجی ما را تأمین کرد. ده ها سال طول کشید بچه ها بزرگ شدند واز خانۀ پدرم رفتند وپدرم در سن کهولت قرار گرفته است واز دو پا عاجز شده است. سال گذشته شخصی از تهران به مغازه من آمد و به قفسها و اجناس داخل مغازه من خیره شده بود ومغازه من را با دقت نگاه می کرد من برای چند لحظه او را زیر نظر گرفتم از لباس و  حالتش فهمیدم که او مشتری نیست. پس ازاینکه مشتریهای مغازه من رفتند به او گفتم :بفرمایید،واو به طرفم آمد وپس ازچند لحظه مکث به من گفت حاجی علی بیدگلی کیست؟ابتدا فکر کردم اشباه آمده است  کمی فکر کردم وگفتم: درطایفه ما دو حاجی علی بیدگلی هست. باکدامیک کار دارید؟گقت حاجی علی بیدگلی درخیابان معین آباد.گفتم پدر من است . گفت:در چه وضعیتی است؟ گفتم ازدو پا عاجزشده ودر خانه خوابیده است و حواسش کمی پرت شده و در کهولت سن قرار دارد. اگر با او کاری دارید می توانید به پسرهایش مراجعه  کنید. گفت: حقیقت این است که زمانی شخصی از تهران یک جفت قالی از پدر تو خریده ودو جفت قالی از دو نفر دیگر که جمعاً می شود شش عدد قالی دوازده متری که از پول آن فرشها در بیابانهای اطراف تهران قطعه زمین بزرگی خرید. وپس از مدتی به دلایلی ورشکست کرد وبه کشورهای خارج فرار کرد . اما حالا مدت زمانی است که به ایران آمده و آن زمینی را که در بیابان خریده بود اطرافش راشهر گرفته و ازیک طرف آن زمین اتوبان واز طرف دیگر بلواری کشیده اند. واطرافش را آسمان خراشهایی ساخته اند .وقیمت آن زمین دوازده میلیارد تومان است.حالا آمده ام تا رضایت پدرت را برای آن شخص بگیرم. چندحاضرید بگیرید تا رضایت بدهید ؟ کمی فکرکردم و گفتم پول سه جفت قالی تبدیل به دوازده میلیارد تومان شده است. پس چهار میلیاردش از پول پدر من است. دو میلیارد تومان از آن چهار میلیارد را به ما بدهید تا رضایت دنیا و آخرت پدرم را بگیرید.

او کمی فکر کرد و دستی به صورت خود کشید و دوباره مغازه من را برانداز می کرد وآرام آرام به طرف درب مغازه رفت وسپس رو به من کرد وگفت:دوباره برمی گردم و رفت و دیگر بر نگشت.

و اما اینکه این شخص خود تاجر بوده یا واسطه آن بوده نمی دانم.

او می توانست با صحبت کردن خوب رضایت ما را بگیرد و قلاده آتش قیامت را از گردن خود بردارد.

هستند افرادی که قیامت خود را که دائم العمر زنده هستند به دنیایشان که چند ده سال بیشتر زنده نیستند می فروشند.آن هم به خاطر پول.

نظرات 3 + ارسال نظر
آرام چهارشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 06:11 ب.ظ http://aram-say.blogfa.com/

سلام مطالب قشنگی جمع آوری کردی خیلی زیباست وبلاگ شما من از همشهری شما میشه باما تبادل لینک کنی

.............. پنج‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 07:56 ق.ظ

آخرت کیلویی چند ؟؟؟؟؟؟


یه عمر از همه چی چشم پوشیدیم ولی افرادی مثل اینی که شما گفتی گردنشون روز به روز کلفت تر شد

خدا بیشتر خدای اوناست تا امثال ما !!!!!!!!!!!!!!!!!

سلام چهارشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 12:23 ق.ظ

آقای بیدگلی
شاید شما هرگز من را نشناسید اما بجز برادر شما که کارمند شبکه بهداشت هست و شهید بزرگوارتان که همکلاس بنده بوده بقیه برادران به صورت ارثی و ناخودآگاه کمی تلخ زبان و رک گو از نوع تلخ و نه شیرین ان هستید.
من واقعا حق را به شما میدهم آن از خدا بیخبر نباید مال پدر و مادری را اینگونه ضایع میکرد اما بنده دقیقا واکنش تلخ و منفعلانه شما را هم که موجب فراری دادن او شده را نیز حدس میزنم.
بهر حال همه ما در معرض خطریم و امیدوارم رحمت واسعه خدا شامل حال همه گردد.
از صراحت من ناراحت نشوید
من بودم و شما و خداری کریم
یا علی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد