در کوچه های بیدگل

خاطرات محمد بیدگلی

در کوچه های بیدگل

خاطرات محمد بیدگلی

مهاجرت به خانه جدید




آدرس این وبلاگ از بلاگ اسکای به بلاگفا منتقل شد لطفا روی آدرس زیر کلیک کنید



http://bidgoly45.blogfa.com/





مردی ازتهران

                   مردی ازتهران

درسالهای خیلی دور که نزد پدر و مادرمان مشغول شغل قالی بافی بودیم خیلی جریانها را می دیدیم ،یا از زبان پدر و مادرمان و یا از زبان دیگران می شنیدیم .

واز آنجایی که فیلم، تلویزیون ،سریال،مبایل وبازیها ی کامپییوتری نبود همۀ جریانها در ذهن ما نقش می بستند وحالا پس از ده ها سال یکی یکی به یادمان می آید و بعضی از آنها را به روی کاغذ می آوریم.

موضوعی را که در اینجا می خوانید واقعیتی است که شاید برای دیگر خانواده ها نیز به طریقی دیگر اتفاق افتاده باشد.پدرم از طریق قالی بافی اِمرار معاش می کرد وزندگی یک خانواده نُه نفره را با سختی می گذراند.قالیهایش که پایین می آمد آن را به بازار کاشان می برد وپس از چند ماه با چک به دلالان یا بازاریان کاشان می فروخت وآنها هم چک مشتریانشان را به او می دادند و بعضی وقتها پیش می آمد مو قعی که تاریخ چک می رسید به در خانۀ ما می آمدند وچک را می گرفتند وبا یک کلمۀ ببخشید چند ماه دیگر سر می بستند. یک روز بعد از ظهر شخصی در خانۀ ما را زد و گفت که فلانی ور شکست کرده و به کشورهای خارج فرار کرده است.پدرم به اتاق آمد و جریان را به مادرم گفت وبعد گفت سی هزار تومان چک او را داریم که یک جفت قالی بوم گُلی دوازده متری به او فروخته بودیم (سی هزار تومان پول سال 55،56 )که پدرم با مشکلات زیادی روبرو شد. پس از مدتی پدرم دو تا قالی زد یکی را مزدی برای ارباب دیگری را برای خودمان که با پول قالی مزدی خرجی ما را تأمین کرد. ده ها سال طول کشید بچه ها بزرگ شدند واز خانۀ پدرم رفتند وپدرم در سن کهولت قرار گرفته است واز دو پا عاجز شده است. سال گذشته شخصی از تهران به مغازه من آمد و به قفسها و اجناس داخل مغازه من خیره شده بود ومغازه من را با دقت نگاه می کرد من برای چند لحظه او را زیر نظر گرفتم از لباس و  حالتش فهمیدم که او مشتری نیست. پس ازاینکه مشتریهای مغازه من رفتند به او گفتم :بفرمایید،واو به طرفم آمد وپس ازچند لحظه مکث به من گفت حاجی علی بیدگلی کیست؟ابتدا فکر کردم اشباه آمده است  کمی فکر کردم وگفتم: درطایفه ما دو حاجی علی بیدگلی هست. باکدامیک کار دارید؟گقت حاجی علی بیدگلی درخیابان معین آباد.گفتم پدر من است . گفت:در چه وضعیتی است؟ گفتم ازدو پا عاجزشده ودر خانه خوابیده است و حواسش کمی پرت شده و در کهولت سن قرار دارد. اگر با او کاری دارید می توانید به پسرهایش مراجعه  کنید. گفت: حقیقت این است که زمانی شخصی از تهران یک جفت قالی از پدر تو خریده ودو جفت قالی از دو نفر دیگر که جمعاً می شود شش عدد قالی دوازده متری که از پول آن فرشها در بیابانهای اطراف تهران قطعه زمین بزرگی خرید. وپس از مدتی به دلایلی ورشکست کرد وبه کشورهای خارج فرار کرد . اما حالا مدت زمانی است که به ایران آمده و آن زمینی را که در بیابان خریده بود اطرافش راشهر گرفته و ازیک طرف آن زمین اتوبان واز طرف دیگر بلواری کشیده اند. واطرافش را آسمان خراشهایی ساخته اند .وقیمت آن زمین دوازده میلیارد تومان است.حالا آمده ام تا رضایت پدرت را برای آن شخص بگیرم. چندحاضرید بگیرید تا رضایت بدهید ؟ کمی فکرکردم و گفتم پول سه جفت قالی تبدیل به دوازده میلیارد تومان شده است. پس چهار میلیاردش از پول پدر من است. دو میلیارد تومان از آن چهار میلیارد را به ما بدهید تا رضایت دنیا و آخرت پدرم را بگیرید.

او کمی فکر کرد و دستی به صورت خود کشید و دوباره مغازه من را برانداز می کرد وآرام آرام به طرف درب مغازه رفت وسپس رو به من کرد وگفت:دوباره برمی گردم و رفت و دیگر بر نگشت.

و اما اینکه این شخص خود تاجر بوده یا واسطه آن بوده نمی دانم.

او می توانست با صحبت کردن خوب رضایت ما را بگیرد و قلاده آتش قیامت را از گردن خود بردارد.

هستند افرادی که قیامت خود را که دائم العمر زنده هستند به دنیایشان که چند ده سال بیشتر زنده نیستند می فروشند.آن هم به خاطر پول.

دایی خیرالله

دایی خیرالله به رحمت خدا رفت

خیرالله خالوئیان دایی بزرگوار بنده امروز به دیدار معبود شتافت.

او اگر چه هنرمند نبود اما همین بس که هنرمندی همچون شهید محمد خالوئیان را به جامعه تقدیم کرده بود او امروز به جمع هنرمندانی از

 خانواده اش پیوست که از دیرباز به دیار باقی رفته بودند .اوامروز به دیدار پدر مرحومش که شاعری هنرمند بود رفت. او امروز به دیدار پسرش رفت هنرمندی که در نقاشی و خوشنویسی ماهر بود.او امروز به دیدار برادرش رفت که مداح اهلبیت بود برادرش نه تنها مداح بود بلکه هنر مداحی و چاوشی را دارا بود و در حسینیه سلمقان قدیم بیدگل بحر طویل مرحوم وصاف را به طریقه هفت ضرب زنجیر زنی می خواند او به دیدار مادر بزرگوارش رفت مادری که هنر مند بود و هنر مامایی قدیم را داشت و در بیدگل قدیم خانم خورشید خالوئیان تنها زنی بود که مدرک مامایی را از حکومت وقت داشت خورشید خالوئیان هفتمین پشت مامایی در بیدگل بود و دایی خیرالله امروز به جمع هنرمندان خانوادگی اش پیوست خداوند آنها را مورد رحمت خود قرار دهد.   

 اشعار زیر از پدر مرحوم خیرالله خالوئیان می باشد:

شب شدو مشعله ی شاه جهان روشن شد          

                                     عالمی را به نور قدمش گلشن شد          آنجا که زدن سیخ چراغی به زمین                       

                                       بر کاسه ی چشم خارجی محکم شد     

...........................


 پسر موسی کاظم،دوبرادر شاهند        

                                       اولی شاه خراسان دومی شاه چراغ

ما به دل آرزوی شاه خراسان داریم    

                                       داریم امید ببینیم پدر شاه چراغ

اولویت

خیابان معین آباد جزوء اولین خیابانهای بیدگل می باشد .پس از انقلاب از طرف مسؤلین بنا بر این شد که این خیابان

اصلاح و عریض تر بشود.ابتدا کمی جدی گرفتند واخطار به مردم دادند.پس از مدتی سرد شدند و بی توجه .بعد ها مردم محله دنبالش را گرفتند و بارها به شهرداری رفتند و همیشه مسؤلین به مردم گفتند خیابان معین آباد در اولویت است.

ودر آینده درست خواهد شد.بعضی ها خانه هایشان را به شهرداری فرو ختند ولی نه تنها خرابش                                                                

نکردند بلکه آن را به اداره یا پایگاه نظامی تبدیل کردند. مسؤلین که می توانند بیابانهای اطراف شهر را آباد کنند

،در این محله در خم یک کوچه مانده اند. بعضی ازروسای کارخانجات بزرگ شهرک صنعتی            

از دامن این مادر پرورش دیده اند اما موقعی که باید قِدمی برایش بردارند ویا حرفی بزنند او را ترک کردند و رفتنند.

در این محله هستند افرادی که دارای مدرک تحصیلی بالا مدیریت عالی ومسؤل ادارات می باشند.

اما موقعی که ماشینشان از این خیابان عبور می کند فقط جلوی خودشان را می بینند.

این محله توانسته است هشت مهندس واُستاد دانشگاه با مدرک بالای تحصیلی تحویل جامعه بدهد اما این مهندسین یادشان رفته است که نان و نمک این محله را خورده اند تا به جایی رسیدند وحالا به دیگران خدمت می کنند.

این محله پنج روحانی تقدیم دامن پر مهر اسلام کرده است که ..........

محلۀ معین آباد تنها محله ایست که دو نفر را در شورای شهر دارد اما پست ومقام بعضی وقتها به جایی می رسد که انسان فراموش می کند چه کسانی انها را اَصلح دانستند وانتخا بشان کردند شهرداری ناحیۀ دو در این محله متولد شده وتا کنون به هیچ کجا کوچ نکرده است. و ای کاش امیدی به آن می بود.

محله معین آباد با تقدیم دوازده شهید سه آزاده یک مفقودالاثر چندین جانباز دین خودرا به انقلاب ادا کرده است تا ببیند مسولین چگونه دین خود را به این محله ادا خواهند کرد.        

   دولت چه شد که چهره زدرماندگان بتافت

                                                    اقبال از چه راه زبیچارگان رمید

    پروین توانگران غم مسکین نمی خورند
               
                                     بیهوده اش مکوب که سرداست این حدید

نوروز و اس ام اس

 سالها قبل که دولت الکترونیک نبود مردم نوروز را
به طریقی دیگر تبریک می گفتند چند روز مانده به عید نوروز برای آشناها و فامیل
کارت تبریک می فرستادند کارتهای تبریک بسیار زیبا بودند بعضی از کارتها عکس طبیعت
را نشان می داد که علامت آمدن بهار بود بعضی از کارتها عکس گل محمدی یا گل یاس یا
گل رُز بود که بسیار زیبا بود. بعضی ازکارت تبریکها عکس شمع،گل وپروانه  داشت که ما می خریدیم ودر عالم بچه گی یمان با دقت به آن نگاه می کردیم وچقدر لذت می بردیم.وبعضی از کارت تبریک ها عکس جاده پل و منظره  شهرهای بزرگ بود. روزهای نزدیک نوروز موقعی که پستچی درب خانمان را می
زد ونامه ای می آورد می دانستیم که کارت تبریک آورده است از او می گرفتیم منظره اش را می دیدیم و آن را می خواندیم ومتقا بلاً کا رت تبریکی برایش می فرستادیم. امروزه این چیزها تقریبا از مُد افتاده است و به جای آن اس ام اس آمده است.

تعدادی چند از اس ام اس هایی که در نوروز امسال از طرف دوستان و آشنایان برای اینجانب آمده است در اینجا ذکر می کنم.

   یا مقلب قلب من در دست توست

                                                    یا محول حال من سرمست توست

         کن تو تد بیری که درلیل و نهار

                                                    حال قلب من شود همچون بهار

                                                            ****                                    سال و فال و حال واصل ونسل و تخت وبخت 

                                                    بادت اندر شهریاری برقرار وبردوام

سال خرّم فال نیکو مال وافر حال خوش

                                          اصل ثابت نسل باقی تخت عالی بخت رام

                                                                ****

درودی به نام اهورا مزدا، با بزرگی فلات آریایی، به زرینی برگهای اَوستا، به بزرگی تاریخ پارس، به گرمی آتش زرتشت، هدیه به تو که از نسل کورش هخامنشی هستی، جشن باستان آریایی بر تو و خانواده ات مبارک.

                                                              ****            

ایستادن اجبار کوه بود     رفتن سرنوشت آب   افتادن تقدیر برگ    صبر پاداش آدمی

پس بی هیچ چشم داشتی حراج محبت کنیم که همگی خاطره ایم.

                                                               ****

چه نیکو رسمی است هر چند یکبار تازه شدن را به اشتراک گذراندن .

در هیاهوی سبقت ثانیه ها،کمی آرام بگیریم و آرامش رابه دیگران هدیه دهیم و نوروز زیباترین فرصتها ست.

تازگی نوروز برشما وآنانکه شادی شما شادشان می کند فرخنده باد.